گیلگمش: کهن ترین حماسه بشری
مترجم:
داوود منشی زاده
امتیاز دهید
مترجم لوحه های میخی: جرج اسمیت
ترجمه به آلمانی: گئورگ بورکهارت
حماسه گیلگمش در خط میخی به طور ناقص برای ما باقی مانده. غالب قطعات آن در کاوشهای کویونجیک، محل نینوای قدیم، به دست آمده و جزئی از کتابخانه ی بزرگ الواح گلی پادشاه آشور، آشور بانیپال، را تشکیل میداده. اصل داستان بسیار قدیمی است و بایستی، در دایره فرهنگی شنعاری - اکدی به وجود آمده باشد. شنعارها (سومرها) قبل از بابلیها در سرزمین دجله و فرات مسکن داشتند و خط میخی را آنها اختراع کرده اند. متن اولیه داستان از روی قراین باید در 2400 سال قبل از مبدأ تاریخ تنظیم شده باشد. سپس با خط میخی و زبان ادبی (شنعاری- اکدی) به بابلیها میراث رسیده دائم از نو تکرار شده، تزیینات تاره یی یافته، و ظاهرا به ضرر ماهیت داستان، زوایدنجومی، تاریخهای معاصر و تمایلات عامیانه بر آن افزوده گشته است. تا این که در قرن ششم پیش از میلاد با حشو و زواید بسیاری در دولت آشور بر الواح گل پخته نوشته شده. زوایدی که داستان سرایان بعدی بر آن افزوده اند، عظمت سادگی آن را خراب کرده. آشور شناسان قطعات موجود را مورد مطالعه قرار داده و ترجمه کرده اند. کسانی که از نظر علمی و زبانشناسی توجه به این حماسه دارند، باید به کتابهای زیر مراجعه کنند:
jensen p. assyrobabylonische mythen und epen 0091
das gilgamesch epos 6091
و همچنین ترجمه a. vngnad با حواشی h. gressmann و نیز schott albert از شاگردان ینسن درکتاب das gilgamesch epos 4391 سعی کرده، آن چه موجود است، صحیحا ترجمه و افتاده ها را با قراین و تصورات مرمت کند.
جای تأسف است که این حماسه را، که در سادگی و عظمت بایست در زمره مهمترین آثار ادبی جهانی حساب شود، جز اهل فن دیگران کمتر میشناسند. ارزش داستان گیلگمش میتواند چنان که بایست تقدیر شود، اگر موضوع تاریخی، چنان چه نیچه میگوید، به معنای بنای یادبود به کار رود، یعنی با آزادی کامل تخیل در قالب واحدی ریخته شود. قالب ریزی موجود فقط از نظری شاعرانه تهیه شده، سعی بر این بوده تا داستان قدیم اصلی با سادگی عناصربدوی انسانی نمودار شود. هر جا سطور متن میخی موجود بوده، ترجمه دقیق آن ذکر شده.
برای آشنایی با جهان بینی شرق قدیم با نظر به حماسه ی گیلگمش به این اثر نویسنده رجوع کنید. تغییر شدید ازمنهی افعال، که توجه خواننده را فورا جلب میکند، به عمد چنان که در متون اصل بوده، نگه داشته شده.
این داستان برای همه ی کسانی نوشته شده که پیوسته از بازیهای کهنه اما جوان تخیل لذت میبرند. تخیلات شاعرانه انسان را از بند رنج میرهانند.
ترجمه به آلمانی: گئورگ بورکهارت
حماسه گیلگمش در خط میخی به طور ناقص برای ما باقی مانده. غالب قطعات آن در کاوشهای کویونجیک، محل نینوای قدیم، به دست آمده و جزئی از کتابخانه ی بزرگ الواح گلی پادشاه آشور، آشور بانیپال، را تشکیل میداده. اصل داستان بسیار قدیمی است و بایستی، در دایره فرهنگی شنعاری - اکدی به وجود آمده باشد. شنعارها (سومرها) قبل از بابلیها در سرزمین دجله و فرات مسکن داشتند و خط میخی را آنها اختراع کرده اند. متن اولیه داستان از روی قراین باید در 2400 سال قبل از مبدأ تاریخ تنظیم شده باشد. سپس با خط میخی و زبان ادبی (شنعاری- اکدی) به بابلیها میراث رسیده دائم از نو تکرار شده، تزیینات تاره یی یافته، و ظاهرا به ضرر ماهیت داستان، زوایدنجومی، تاریخهای معاصر و تمایلات عامیانه بر آن افزوده گشته است. تا این که در قرن ششم پیش از میلاد با حشو و زواید بسیاری در دولت آشور بر الواح گل پخته نوشته شده. زوایدی که داستان سرایان بعدی بر آن افزوده اند، عظمت سادگی آن را خراب کرده. آشور شناسان قطعات موجود را مورد مطالعه قرار داده و ترجمه کرده اند. کسانی که از نظر علمی و زبانشناسی توجه به این حماسه دارند، باید به کتابهای زیر مراجعه کنند:
jensen p. assyrobabylonische mythen und epen 0091
das gilgamesch epos 6091
و همچنین ترجمه a. vngnad با حواشی h. gressmann و نیز schott albert از شاگردان ینسن درکتاب das gilgamesch epos 4391 سعی کرده، آن چه موجود است، صحیحا ترجمه و افتاده ها را با قراین و تصورات مرمت کند.
جای تأسف است که این حماسه را، که در سادگی و عظمت بایست در زمره مهمترین آثار ادبی جهانی حساب شود، جز اهل فن دیگران کمتر میشناسند. ارزش داستان گیلگمش میتواند چنان که بایست تقدیر شود، اگر موضوع تاریخی، چنان چه نیچه میگوید، به معنای بنای یادبود به کار رود، یعنی با آزادی کامل تخیل در قالب واحدی ریخته شود. قالب ریزی موجود فقط از نظری شاعرانه تهیه شده، سعی بر این بوده تا داستان قدیم اصلی با سادگی عناصربدوی انسانی نمودار شود. هر جا سطور متن میخی موجود بوده، ترجمه دقیق آن ذکر شده.
برای آشنایی با جهان بینی شرق قدیم با نظر به حماسه ی گیلگمش به این اثر نویسنده رجوع کنید. تغییر شدید ازمنهی افعال، که توجه خواننده را فورا جلب میکند، به عمد چنان که در متون اصل بوده، نگه داشته شده.
این داستان برای همه ی کسانی نوشته شده که پیوسته از بازیهای کهنه اما جوان تخیل لذت میبرند. تخیلات شاعرانه انسان را از بند رنج میرهانند.
آپلود شده توسط:
soli67
1388/04/23
دیدگاههای کتاب الکترونیکی گیلگمش: کهن ترین حماسه بشری
http://www.ling.helsinki.fi/~asahala/asahala_sumerian_and_pie.pdf
که پیوند با و یا رخنه زبانهای ایرانی / هندو اروپایی در زبان سومری را بررسی میکند.
من هم 2-3 سالیه در کنار روانشناسی، اسطوره هم میخونم دیدم شما هم اسطوره پژوهی می کنید برام سوال شد[/quote]
بازتاب جنگ های میان عیلامی ها و میان-رودانی ها است. دیو هومبابا (= نگهبان/مسئول رستنی ها) اشاره ای است به خدای ملی عیلامیان، هومبان که خدا-آسمان و در پیوند با درخت و گیاه است. اگر انکیدو (= فرمانروای مکان خوب) نیز همانند گیلگمش یک پادشاه تاریخی بوده باشد، بسا دوستی این دو، به هم پیمانی دو حکومت اشاره داشته که برعلیه دولت عیلام (= سرزمین خدای هومبان/هومبابا) جنگیدند. به پادشاه دلبند خودشان گیلگمش جنبه نیمه-خدایی دادند. جنگل سدر و دریای شیرین به جنگل های زاگرس و دریای مازندران اشاره دارند. تاویل گاو آسمانی که از سوی دو پهلوان شکست می خورد، همان صورت فلکی گاو (تائوروس) است که از سمت شرق برمی دمد، و شکست این نره گاو همانا پیروزی این دو در سفر و لشگرکشی به شرق یعنی عیلام منظور است. در لوح هایی که از نیپور و اوروک حفظ شده، از عیلام با نام سرزمین زندگان نیز یاد می شود که دو پهلوان با 50 تن به آنجا می روند، و سپس در لوح هایی دیگر از آن با نام جنگل سدر یاد شده است.
البته که ارزش تاریخی دارد، اما نیازمند به تحلیل و تفسیر و تاویل دارد.
نام هومبان (= ناپیریشا/دینگیرگال: خدای بزرگ) در ترکیب نام برخی از شاهان عیلام موجود است.
من هم 2-3 سالیه در کنار روانشناسی، اسطوره هم میخونم دیدم شما هم اسطوره پژوهی می کنید برام سوال شد
کرساسپ
از قول بارتولومه در خط آخر، کرسه را راهزن می نامد.
یسنا چاپی و اوستای پورداوود را گیر نیاوردیم، همچنین "فرهنگ واژه های اوستایی" نوشته احسان بهرامی دیگر چاپ نشود کسی دارد بگذارد ما هم بارگیری کنیم :D نمیاندیشم کار سختی باشد از نپیهایی گفتاورد کرد که در دسترس همگان نباشد. گویا ایشان یکی از شگردهایشان این است که از جاهایی گرفتگاه دهد که نپیاش در دسترس نباشد! ;-) پس این ژاژخاییها را نمیاندیشم دو تا از استادان انجام داده باشند، شاید هم کرده باشند، زیرا پور داود در دیباچه گویش بهدینان سخنانی نادرست فرموده بود که گبر و مزگت ریشه عربی دارند! با این روی ریشهشان آرامی است، بگذریم که برخی گویند مزکت یا مزگت همان مزداکتک (مزداکده) بوده است، که مسجد عربیزهاش است. این را آوردم تا بگویم از هر کسی از کاستی دور نیست. این راهزنکشیو ... در زبانشناسی جایی ندارد، پس از جستارهای بیهوده بپرهیزند که در زبانشناسی ریشخندتان کنند. :)) همچنین استاد بزرگوار نام آن تیره هندواروپایی کلت است نه سلت، در دیکشنریهای آنلاین که بخش صدا هم دارند به دو برخوانشش به آمریکایی و بریتانیایی واژه Celt را جستجو کنید ببینید کلت گویند یا سلت. ماهم ریشه نامش همان بغ: cern/carn با بخش دوم گوکرن سنجیدیم؛ استاد زبانشناسی تظبیقی با اسطورهشناسی تظبیقی جابجا گرفته است، که اینگونه یاوه سراید. بنده هم آن بغ هم آن ساز بادی (Carnyx) برای نشان دادن شاخههای ریشه -ker* هندواروپایی آوردم؛ اکنون ایشان کژبرداری کرده، کژی از خودش است. ایشان درونش پر از ندانستگی و سراپایش ژست دانستگی است! خوب است بیند بنده نامشان را کلت گفتم، رود سلت گوید! ایشان در جهان کوچکش میاندیشد اگر نام چیزی را با فونت پارسی باستان یا دبیره میخی به ریخت stbv و stb بنویسد آن واژه در پارسی کهن رود! این هم یکی دیگر از ژستهایش بود.
گفتنی است در پارسی نو واژه ستنبه را به آرش مرد درشت و جنگاور داریم، چنانچکه زندهیاد فردوسی سراید: از ایرانیان بد تهم کینه خواه/دلیر و ستنبه بهر کینه گاه . همانگونه که دیدیم یکی از ماناهای ستمبه سانسکریت بَرتنی یا غرور، بزرگنمایی (pretentiousness, arrogance)، همچنین سفتی، سختی هم بود (stiffness, rigidity) که یکی از ماناهای واژه ستنبه (مرد درشت) به مانای این واژه هندی نزدیک است، پس کوشش ایشان در راستای رسیدن واژه همحوان با واژه سانسکریت ستمبه به ریخت دیگر، پندارهایی سست و شکست خورده است، شاید هم واژه پارسی، وامواژهایی هندی باشد. گذشته از این در واژههای آمیخته در زبان پارسی، "کننده" پس از نامواژه آید چنانچکه گوییم آهنربا، نه رباآهن، پس اگر "رو" به آرش تهیدن باشد، بایستی پس از "ستمب" در مانای ستم، به ریخت ستمبرو مانند جارو یا جاروب که از جای + روب (ریشه بنواژه روبیدن) به مانای "ستمتها" آید. با این روی برای آنکه نشان دهم ایشان تتنها اندازه مرغ از دستور زبان پارسی نداند، به همان اندازه از اوستایی و پارسی کهن هم نمیداند بایست بگویم در اوستایی کهن یا گاهانی، یکی از ریختهای بنواژه یا جاور Infinitive پسوند اووانی یا اووَنویی است نه -آنی که ایشان به ستاک کرس چسباند! (بنگرید به An Introduction to Old Avestan، نوشته Prods Oktor Skjaervo، رویه 131) همچنین در پارسی کهن برای جاور دستوری (Imperative case) پسوندهای گوناگونی با در نگر گرفتن شمار و شخص است با این روی بنده پسوند -وَ هیچگاه ندیدهام! تنهای برای دستور به دوتن در گونه "میانه" (Middle) به ریخت -شووَ است (بنگرید به An Introduction to Old Persian، نوشته Prods Oktor Skjaervo، رویه 65) همچنین ایشان مگر "تکیدگی" به آرش لاغرشدگی نشنیده است که اینگونه گوید؟
آن بخش نخست درست با این روی هیچکدام از اینها ویژگیهای گیاه در گوکرن در برگردان ریشهشناسانه و ادبی آن به آرش "شفابخش" نیاید. همچنین درباره گیلان ایشان نادرست گفته باشد، خوب است میفرمایند گیلان از "گیل + آن" ریخت گرفته است، با این روی ایشان گیلان را از گی + لان داند! با این روی گیله یا گیلک نام یک تیره ایرانی باشد که پسوند "آن" گرفته است. اگر اینگونه نباشد گیل شاید ریخت دیگری از گول باشد، همانگونه در بسیاری از گویشها مانند لری و شوشتری خون، خین باشد. گول در پاسی میانه، هم به گل، هم به گل سرخ میگفتند. (بنگرید به فرهنگ پهلوی، نوشته بهرام فرهوشی، رویه 433 با 434) با این روی این تنها پروهان من نیست، به زالزالک که میوهای سرخرنگ است همچنین "گیل سرخ" هم گویند (بنگرید به لغتنامه دهخدا، پوشینه 13، رویه 19486) همچنین ازگیل به دید بنده از "ازگ + گیل" درست شده است، ازگ یا ازغ در پارسی به آرش "شاخچهی درخت" است. (بنگرید به لغتنامه دهخدا، پوشینه 2، رویه 1987 با 1989) پس ازگیل به مانای "گل شاخه" است، همانگونه که دانیم دیسهی شکوفهی درختان همانند گل است، پس شگفت نیست به میوهو بار گیاهان، گیل که ریخت دیگری است از گل باشد، بگویند یا هر دو واژه از یک ریشه آیند. شاید گیلان به مانای سرزمین گلها باشد چناچکه گرگان به مانای سرزمین گرگها است. همچنین در سانسکریت ستمبه که ایشان دوانگاریاش نکرده بود به آرش "شورشی، راهزنی، دزدی" نیست:
a post, pillar, column, stem - support, propping, strengthening - inflation, pretentiousness, arrogance - fixedness, stiffness, rigidity, torpor, paralysis, stupefaction - becoming hard or solid - stoppag obstruction, suppression - filling up, stuffing
برای دیدن این ماناها در این تارنگار: https://sanskritdictionary.com واژه stamba یا स्तम्भ را بجویید. (با فیلترشکن درون شوید)
یسنا 9، بند 24: «هوم بود، آن که کِرِسانی را از شهریاری برانداخت. کسی که از حرص سلطنت خود ندا در می داد و می گفت از این پس آتربان در مملکت من از برای منتشر کردن آئین نگردد، آن که همه ترقی را در هم شکند. همه ترقی را بمیراند.» (ترجمه این بند از دانشنامه ی مزدیسنا، شادروان موبد جهانگیر اوشیدری، برگ 391)
ترجمه از استاد پورداوود: «هَوم [بود]، آن که کِرِسانی را از شهریاری برانداخت؛ آن که از سرِ آزمندی به شهریاری خویش ناله کنان می گفت: از این پس، آتُربان – درهم شکننده و تباه کنندۀ پیشرفت – برای گسترش دین، به سرزمین من راه نخواهد یافت. (اوستا، شادروان ابراهیم پورداوود، برگ 141، بند 24)
این شهریار مخالف مزدیسنا است. هوم دست این متجاوزگر و دشمن آیین را از شهریاری کوتاه کرد.
صفت های هوم در بندهایی از این یسن: درهم شکننده ی ستیزه و دیوان و جادوان و ستمگران و تباهکاران و سپاه دشمن و دروج.
در یشت 11، بند 6 سرکشان همان کِرِسَس-چَ یا خود کِرِسَ می باشد.
خدای سلتی ها، سِرنونوس (= خدای وحشی باروری، طبیعت و فراوانی)، کاملاً از نگاره اش بر روی دیگ گوندِستْروپ معلوم است که شاخ دارد، و سر سوزنی پیوندی با این گیاه ندارد، و اساساً نمی توان این دو را باهم تفسیر کرد.
بحث به جستارهای بی ارتباط به کتاب کشیده شد! در این باره دیگر سخنی ندارم.
مرحمت عالی زیاد.